کامران در پیاده‌رو، می‌ایستد. جلویش حوضی بزرگ است و باید برای ورود از روی پل سنگی عبور کند. صدای آب می‌آید. روبرویش در چوبی خانه است با شیشه‌های قدی که دو طرفش قرار دارند. از شیشه‌ها، سرسرا پیداست. به عصایش تکیه می‌کند و بریده بریده می‌گوید: « اون نور فیروزه‌ای چیه اونجا؟» از آنجا دیوار سرسرا دیده می‌شود. در سر کامران، اما این همان نور قدیمی است. درخشش پیراهن دختری که حضورش باغ را کامل می‌کرد. در همان شب ترسناک که دنیا دور سرش می‌چرخید همان نور، زندگی را به یادش آورده بود. قبل از اینکه وارد خانه شوند، عینکش را از چشمش برمی‌دارد. تصاویر روبرویش محو و مه‌آلود می‌شوند، درست مثل همان شب. حالا قدمهایش را محکمتر و تندتر برمی‌دارد. شنیدن صداها، دیدن سایه‌های باغ و بوی گلخانه آرامش می‌کند. سنگهای رودخانه را زیر پایش می‌شناسد و می‌فهمد که همه چیز از دست نرفته است.

به در فلزی می رسد که گوشواره‌ها روی آن تاب می خورند. جلو می‌رود و در را باز می‌کند. در قیژ صدا می‌دهد و به آرامی روی لولایش می‌چرخد. قدم برنمی‌دارد. فقط در را دوباره باز و بسته می‌کند و به آن صدا گوش می‌کند. در خیالش دریچه‌ای باز می‌شود. لولایی فلزی می‌چرخد. صدای قیژ می‌آید و کسی، نور و صدای خوب ژاله را برایش می‌آورد. کامران دستش را به دیوار تکیه می‌دهد و از درگاه عبور می‌کند. آویزی را که به در آویخته لمس می‌کند. برگ فلزی روی حلقه‌ی کوتاهش چرخی می‌خورد و به جای اولش برمی‌گردد. راست می‌ایستد و دستش را به آن می‌کشد: « این گوشواره‌ی مادرمه. من قبل رفتنم اینو اینجا گذاشتم.

نامساختمان مسکونی گوشواره ها
آدرس تهران، درکه، خیابان احمدپور
معماررضا حبیب زاده
مساحت زمین1281 مترمربع
مساحت ساخته شده6691 مترمربع
نوعمسکونی
متریالآجر، چوب، سیمان
جوایزرتبه دوم جایزه معمار در بخش مسکونی آپارتمانی، تهران 1395
بودجه133.050.000.000 ریال

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *